نشاني
مكش مرا به دردو غم غريب و بي نشانه ام
مقيم قلب من تويي به غصه مي كشانيم؟
به حرمت نگاه تو، نظر نكرده ام به كس
به گريه هاي من مخند، زتوست بي مكانيم
نشان شهر عشق را گرفتم از نگاه تو
چه بي هدف، نفس زنان، چه سخت مي دوانيم
به گرد باد حادثه سپرده اي دل مرا
خدا گواه بعد خود به مرگ مي رسانيم
به واژه واژه غزل تو را صداي ميزنم
ببند كوله بارخود بيا به ميهمانيم